متفكران معاصر را در بوته نقد بيازماييم
نويسنده: دكتر حسن انصاري*
محمد عابد الجابري، متفكر و روشنفكر نام آشناي دنياي عرب گرچه در محافل آكادميك غربي و حتي عربي چندان مورد توجه قرار نگرفته و حتي نگاهي ترديد آميز نسبت به نوشته هايش و ميزان دقت علمي آنها وجود دارد، اما شايد بتوان او را يكي از چند روشنفكر تاثيرگذار در دو دهه اخير در دنياي عرب قلمداد كرد. برخلاف متخصصان فلسفه و تاريخ، نسلي از نويسندگان و روشنفكران عرب از دامنه تاثير او بركنار نبوده اند و برخي اگر انتقادهايي بر او داشته اند، اما نوشته هاي وي را به جديت دنبال كرده اند. شماري از مجلات عربي كه در دهه هاي 80 و 90 منتشر مي شد، در انعكاس مقالات و نوشته هاي جابري يا موافقان و منتقدانش بسيار كوشا بودند: به طوري كه شايد شماره يي از اين مجلات مانند الفكر العربي يا المستقبل العربي نبود مگر آنكه مطلبي در رابطه با انديشه هاي محمد عابد الجابري منتشر كند. اين وضعيت به ويژه در مراكش كه جابري اهل آنجا بود و در دانشگاه فلسفه تدريس مي كرد، بيشتر قابل مشاهده است: در سال هاي پس از 2000 ميلادي البته تا اندازه يي اين موج فرو نشست و جابري هم كمتر از گذشته كتاب يا مقاله يي منتشر مي كرد: به استثناي كتاب او درباره قرآن كه حاصل مقالات اوست در روزنامه هاي عربي و ظاهرا بناست همانند كتاب ديگرش در نقد عقل عربي، اين يكي هم در چند مجلد انتشار يابد. جابري با اينكه در موضوعات مختلف نوشته است و برخي از نوشته هاي او به دليل آنكه ماهيتي ايدئولوژيك به معناي دفاع از انديشه قوميت عربي دارد، انعكاس سياسي تري يافته است، اما به طور كلي بيشتر خود را تاريخ نگار انديشه مي داند: اما به هر حال تاريخ نگاري او از انديشه اسلامي و عربي در خدمت تفكر قومي است و البته رويكردي سياسي هم دارد. برخي از نوشته هاي او به موضوعات اصلاح جامعه عربي و تشخيص بحران فرهنگي و سياسي عربي و ارائه راه حل براي برون رفت از بحران عربي اختصاص يافته است: البته كما اينكه گفتم بيشتر آنچه در اين حوزه نگاشته است بر اساس ايمان به انديشه قوميت عربي است و او به عنوان روشنفكري متعهد به اين ايدئولوژي درباره مقولاتي مانند سكولاريزم، مساله اجراي شريعت و دموكراسي آثاري را منتشر كرده و با رويكردي اصلاح طلبانه سعي در بازسازي انديشه قومي عربي با توجه به شرايط سياسي پس از شكست 67 ميلادي و به ويژه شرايط پس از دو جنگ خليج فارس دارد. يكي از مهم ترين مساله هاي الجابري پرسمان و دشواره هاي انديشه معاصر عربي است و به همين دليل در چندين كتاب هم طرحي براي تحليل گفتمان روشنفكري عربي در دوران مدرن دارد و همانند بسياري ديگر از روشنفكران عرب، درباره مقوله روشنفكري و تاريخچه آن نزد عرب ها و دوران هاي آن و پارادايم هاي آن به بحث و بررسي پرداخته است. او به ويژه از نقطه نظر نسبت ميان سنت و تجدد به اين مقوله پرداخته و مي كوشد تحليل خود را از روشنفكري در جهان عرب و نيز تحليل خود را از بحران عربي به دست دهد. اين دست از نوشته هاي الجابري كمتر محل انتقاد بوده است: اما با اين وجود رويكرد كلي او به نسبت سنت و تجدد و دشواره هاي انديشه معاصر عربي با چارچوب منظومه فكري او و از جمله آنچه درباره نقد عقل عربي نوشته است، تناسبي تمام دارد. كتاب هاي او درباره بازخواني انديشه شماري از فيلسوفان و متفكران دوران كلاسيك اسلامي در همين چارچوب قابل تحليل است: آنچه او درباره ابن رشد، ابن خلدون و ابن سينا نگاشته است از همين شمار است. كتاب او درباره ابن خلدون كه از نخستين آثار او هم هست از اقبال كم و بيش خوبي در ميان انديشمندان و روشنفكران عرب برخوردار شد: به ويژه به دليل اهميتي كه در چند دهه اخير به ابن خلدون در اين فضاي فكري داده مي شود. مجموعه كتاب هاي الجابري ويژه ابن رشد و بازخواني ميراث او و انتشار شماري از مهم ترين آثار ابن رشد، كه محصول كارهاي بعدي الجابري بود (البته پيشتر از آن مطالب بسياري درباره ابن رشد در كتاب هاي مختلفش ارائه داده بود) به اندازه كار وي درباره ابن خلدون مورد توجه قرار نگرفت: شايد به اين دليل كه شناخت از ابن رشد در كشورهاي عربي و به ويژه در مغرب عربي شناختي نسبتا گسترده و ريشه دار است و كارهاي علمي خوبي از زبان فرانسه ترجمه شده يا وسيله مورخان فلسفه از ميان استادان عرب به زبان هاي عربي و فرانسه فراهم شده است: بنابراين دعاوي الجابري درباره ابن رشد كه بيشتر دعاوي سطحي و ايدئولوژيك است نمي تواند چندان دلربايي كند: گرچه نظريه جابري درباره ابن رشد در چارچوب پروژه نقد عقل عربي او محل اعتناي شماري از روشنفكران عرب قرار گرفته است. من شخصا با برخي نويسندگان و استادان عرب زبان فلسفه درباره الجابري گفت وگو كرده ام و مي دانم كه چندان نظر مثبتي درباره او حتي در محافل آكادميك مغرب عربي وجود ندارد: به ويژه در مورد منابع تحقيقاتي او و ميزان پايبندي به متون و منابع و انتقادي كه از تفسيرهاي غير علمي او از متون مي شود. در اين ميان البته شماري از استادان فلسفه در مغرب جزو شاگردان اويند و نسبت به تعاليم او وفاداري بيشتري نشان مي دهند. دو پروژه ابن خلدون و ابن رشد محمد عابد الجابري در امتداد انديشه وي در رابطه با نقد عقل عربي و اسلامي نوشته شده و قابل تفسير است. وي براي انديشه عربي در مغرب اسلامي امتياز ويژه يي قايل است (از ابن حزم تا ابن رشد و با در نظر گرفتن ابن باجه، ابن طفيل و ابن تومرت و حتي بعدها شاطبي) و معتقد است كه عقل نقاد و پرسشگر عربي به ويژه در مغرب اسلامي به طور عام مجال ظهور تاريخي داشته و به گونه يي عقل مشرقي عربي/ اسلامي را در برابر خرد عربي/ اسلامي مغرب عربي قرار مي دهد. در مكاتبات او با حسن حنفي، انديشمند مصري كه در كتابي با عنوان گفت وگوي شرق و غرب انتشار يافت، او بر تمايزات عقل مغربي تاكيد مي كند و مي كوشد از طريق بروز جريان خردگراي ابن رشد در بعد فلسفه و ابن خلدون در بعد انديشه اجتماعي اين تمايزات را برجسته كند. با اين وصف همان طور كه اشاره كردم، الجابري را بايد در اصل در پروژه نقد عقل عربي او مورد مطالعه قرار داد: پروژه يي كه ابتدا در سه جلد و بعد با كمي تاخير در چهار جلد تكميل شد. اصل نظريه او اين است كه خرد عربي/ اسلامي در طول تاريخ تمدن اسلامي با سه نوع از رويكرد مختلف مواجه بوده است: عقل بياني كه ويژگي اصلي عقل عربي در عرصه زباني و ديني (فقه و كلام) است: دوم عقل برهاني كه اصالتا عقلي است يوناني كه با نهضت ترجمه در دوران مامون عباسي وارد تمدن اسلامي شد و دست آخر عقل عرفاني كه الجابري آن را عقل هرمسي زده و اشراقي مي داند و آن را سبب انحطاط در تفكر اسلامي نيز مي پندارد. الجابري معتقد است كه برخلاف ابن رشد كه وفادار به عقل برهاني است و به ويژه با كتاب فصل المقال خود و نيز الكشف عن مناهج المتكلمين خويش در تفكيك سازوكارهاي عقل بياني و عقل برهاني (دين و فلسفه) شيوه تفكيكي داشته است، در مشرق اسلامي، يعني در خراسان و عراق، تفكري وسيله ابن سينا و اخوان الصفا و غزالي (در اين مورد خاص به دليل آميختن عقل بياني با عقل عرفاني) پايه گذاري شد كه نه وفادار به عقل بياني عربي كه آن را به ويژه در فقه نمايان مي داند بود و نه متعهد به عقل برهاني ارسطويي بلكه ريشه در اشراق و گنوستيسيزم و تصوف داشت كه همان هم موجبات فرو افتادن در انحطاط و افول تمدن اسلامي را فراهم كرد. البته براي الجابري كه دشواره اصليش اصلاح انديشه عربي و برون رفت از بحران و انحطاط است، نقد عقل عربي راهي است مبتني بر نقد سنت براي دستيابي به تجدد. او با تفكيك و اوراق سازي گفتمان هاي عربي و اسلامي مي كوشد گسست ها را در عرصه تفكر اسلامي نشان دهد و ابن رشد با شيوه برهاني و تفكيكي در مواجهه با مساله نسبت دين و عقل (يا سنت و تجدد) الگوي شايسته در ميان سنت براي عصر حاضر قلمداد مي شود: و درست از همين جا جابري طرح خود را براي مساله نسبت دين، دولت، شريعت و سياست ارائه مي دهد. كتاب چهار جلدي او در اين زمينه البته كتابي است خواندني و در آن نكته هاي مهمي مطرح شده است: اما آشكارا معلوم است كه او با رويكردي تقليل گرايانه سعي در فهم تحولات تفكر اسلامي دارد و در اين ميان قايل به ماهيت قومي و جغرافيايي براي تفكر است.
عضو هيات علمي موسسه مطالعات عالي پرينستون مدرسه مطالعات تاريخي*
منبع روزنامه ی اعتماد
نظر خود را اضافه کنید.
ارسال نظر به عنوان مهمان