با مراجعه به متون تاريخي ميتوان دريافت كه صحابه پيامبر در بررسي مسائل مختلف به شيوههاي گوناگون عمل كرده، و حتي اين اختلافات ريشه در عصر پيامبر داشته است. اما گسترش سريع اسلام در عصر خلفا باعث ايجاد مسائلي شد كه حكمي درباره آنها در كتاب و اقوال و رفتار رسيده از پيامبر وجود نداشت و اين خود باعث اختلافات در بين صحابه گرديد و چون مرجع منتخب پيامبر ـ حضرت امير(ع) ـ نيز به كناري نهاده شده بود، تشتت آرا در بين صحابه بالا گرفت. تابعين كه محتاج جواب بودند، آراي صحابه را به عنوان مستندي براي خود پذيرفتند و هر يك از صحابه مرجع تعدادي از تابعين قرار گرفت. ابنعباس در مكه، امام علي(ع) و ابنمسعود در كوفه، عمر بن خطاب و عبدالله بن عمر در مدينه و امثال آن مرجع برخي از تابعين آن منطقه بودند. اقوال تابعانِ نخستين، به اضافه اقوال و فتاواي صحابه نقش تعيين كنندهاي براي تابعين تابعين و نسلهاي بعد از آنها ايجاد كرد. اين افراد از اين اقوال و فتاوا به عنوان «أثر» ياد كرده، در رتبهاي پس از حديث نبوي قرار داده و بدانها با حرمتي خاص مينگريستند. با مراجعه به تفاسير قرآن و كتب حديث قرون نخستين اين مسئله به وضوح روشن ميگردد كه اقوال ابنعباس، قتاده، عكرمه، مجاهد، ابنشهاب زهري و نظير آنها چه ارزش بالايي براي نسلهاي بعدي داشته است.[1] در عصر اتباع تابعان «اثر» همچون سنّت نبوي موضوعيت يافته بود و در كنار اقوال پيامبر، در تعاليم ديني مورد توجه قرار گرفته است. بنابراين در قرن دوّم هجري طيف عظيمي از عالمان محدّث يافت شده كه به «اصحاب أثر» يا «اصحاب آثار» خوانده ميشدند.
با شروع تدوين حديث در قرن دوّم،[2] اين گرايش در ميان «اهل أثر» به طور روزافزوني تقويت شد كه با وجود كثرت احاديث مرفوع، وجهي براي اعتبار زياد نهادن به آثار صحابه وتابعين نيست. با گشوده شدن باب نقد نسبت به آثار و محدود كردن دامنه آثار معتبر، ظهور شافعي (م204ق) كار را تكميل نمود. شافعي با بازبيني اساسي در چگونگي تمسك به ادّله، اعم از كتاب، سنّت، اجماع و قياس، نظامي روشمند تدوين كرد كه در كليت با موازين سنّتي اصحاب اثر قابل انطباق بود، ولي در تك تك ادله استنباط نظر خاصي داشت. وي با نوشتن كتاب الرساله اصول فقه خاصي را تدوين كرد كه هنوز پابرجاست. شاگردان شافعي همچون احمد بن حنبل و اسحاق بن راهويه، نيز با الهام از آموزشهاي وي، روش او را ادامه داده و مكتب جديدي را ايجاد كردند. شافعي با طرح اين انديشه كه سنّت نبوي ـ نه سنّت صحابه و تابعين ـ مفسّر ظواهر كتاب است، مكتبي «حديثگرا» به وجود آورد. شافعي براي تنقيح ديدگاه خود تعريف مضيّقي از سنّت نموده و آن را فقط به «قول و فعل و تقرير پيامبر» محدود ساخت و فتاوا و اقوال صحابه و تابعان را از تعريف سنّت خارج كرد و تنها احاديث مرفوع را نماينده سنّت دانست. وي به مالك بن انس و اوزاعي ايراد ميگرفت و ميگفت: تقليد از صحابه و ترجيح دادن اقوال منقول آنها بر احاديث مرفوع، صحيح نيست و نبايد حتي سيره شيخين بر احاديث مرفوع مقدم شوند.اين برداشتِ شافعي از سنّت و برخورد نظري او با آثار صحابه، نقطه عطفي مهم در بازگشت از پيروي آثار صحابه و تابعين به پيروي از احاديث نبوي بود. اگرچه اين احاديث مرفوع بوده و استناد آنها به پيامبر مورد ترديد جدي بود، امّا اين نگرش جاي خود را در ميان حديثگرايان اهل سنّت باز كرده و نگرش اكثريت اصحاب حديث شد.[3] به تعبير شاخت «از نتايج ]اين غلبه[ آن است كه در اسنادها گرايشي به رشد قهقرايي وجود دارد؛ يعني پس از آن كه در وهله اوّل مثلا به يك تابعي ميرسند، بعداً غالباً به يك صحابي و نهايتاً به خود پيامبر بازگردانده ميشوند. به طور كلي ميتوانيم بگوييم كه هرچه سندي ]در احاديث اهل سنّت [كامل تر باشد، حديث متأخرتر است. هرگاه احاديث، مدعي توثيق بيشتري باشند.... قاطعانه ميتوان اثبات كرد كه... نشانه اصالت حديث نيست، بلكه تنها ترفندي براي حفظ ظاهر آن است...».[4]
بعد از شافعي، شاگردش احمد بن حنبل راه وي را پيمود و سنّت راچنين تعريف كرد: «السنّة عندنا آثار رسول الله و اصول السنة التمسك بما كان عليه اصحاب رسول الله».[5] وي بعد از واقعه محنت[6] و آزاد شدن از زندان، روش خاصي را نسبت به مخالفان اعتقادي خود ابراز داشته و ديدگاههاي محدثين را ديدگاههاي اهل سنّت ناميده و مخالفان خود را اهل بدعت دانست.
بنابراين لفظ اهل سنّت با لفظ اصحاب حديث مترادف گشت و با تضييق مفهوم سنّت از سوي شافعي، كمكم لفظ «اصحاب اثر» جاي خود را به «اصحاب حديث» و «اهل سنّت» داد. در اين زمينه نقش احمد بن حنبل از همه بيشتر بوده است. وي با بيان اعتقادنامهاي اصول سنّت را تبيين كرده و بيش از همه بر پيروي از حديث پاي ميفشرد. احمد بن حنبل اصحاب حديث را پيروان واقعي سنّت پيامبر ناميد و معتزله، شيعه، خوارج، مرجئه، قدريه و جهميّه را اهل بدعت دانست. با توجه به طيفهايي كه احمد بن حنبل آنها را از اهل بدعت دانسته، اين نكته به دست ميآيد كه تمام گروههايي كه به نحوي در احاديث مرفوع منقولِ اصحاب اثر شك داشته و يا به عقل بها دادهاند، نزد احمد بن حنبل بدعتگزار شمرده شدهاند.[7] بنابراين با نگارش اعتقادنامه توسط احمد بن حنبل و جمعآوري عقايد معروف و مشهور نزد اصحاب حديث دو قرن اول كمكم اين عقايد به عنوان عقايد اهل سنت شناخته شد و لفظ اهل سنت از قرن سوم به بعد به طيف خاصي از مسلمانان اطلاق گرديد.
پيروان احمد بن حنبل كمكم لفظ اهل سنّت را براي خود استعمال كرده و باعث غلبه آن بر الفاظ ديگر شدند و دقيقاً در اين زمان است كه صحاح ششگانه اهل سنّت به نگارش درآمده و بيشتر بر احاديث مرفوع پيامبر تكيه دارند. تأثير تفكرات احمد بن حنبل و اسحاق بن راهويه در صحاح ستّه به خوبي هويداست. در اوائل قرن سوّم هجري با گسترش تفكر اعتقادي احمد بن حنبل روبرو هستيم و اين امر باعث شد كه متكلمينِ متمايل به اصحاب حديث به اين اعتقادنامه توجه كرده و بر اساس روش كلامي خود به تبيين و توجيه عقلاني آن بپردازند. [8]
يكي از مهمترين متكلماني كه به حمايت از اعتقادنامه احمد بن حنبل به پاخاست، ابوالحسن اشعري (م324ق) مؤسس مكتب اشاعره است. ابوالحسن اشعري در مكتب عقلگراي معتزله پرورش يافت، ولي از معتزله بازگشت و خود را پيرو احمد بن حنبل معرفي كرد. اشاعره به پيروي از رييس خود، خويش را اهل سنّت و جماعت ناميده و به گسترش عقايد اشاعره پرداختند. مكتب اشعري به كمك حاكمان وقت و تني چند از عالمان برجسته، توانست جايگاه ويژهاي در اهل سنّت به دست آورد.
در اوائل قرن چهارم به غير از ظهور اشعري، در شرق جهان اسلام فردي به نام ابومنصور ماتريدي (333ق) ظهور كرد كه او نيز خود را اهل سنت ناميد و مكتب ماتريديه را در تأييد نظرات كلامي ابوحنيفه تأسيس كرد. مكتب ماتريديه به يُمن كثرت پيروان خود در جهان اسلام و ظهور مردان بزرگي همچون نسفي، به عنوان يكي از مكاتب مهم فكري اهل سنّت درآمد و عقايد نسفي كتاب درسي اهل سنّت در جهان اسلام شد.
از قرن پنجم به بعد مكاتب كلامي اهل سنّت بر اصحاب حديث پيشي گرفته و اكثريت جهان اسلام را تشكيل دادند و از قرن هفتم و هشتم دو مكتب ماتريديه و اشاعره به هم نزديك شده، كه ثمره آن تأليف شرح مواقف و شرح مقاصد است. از آن به بعد لفظ اهل سنّت طيف وسيعي از مكاتب مختلف را در بر ميگرفت و از اصحاب حديث و حنابله گرفته تا اشاعره (اكثر شافعيان)، ماتريديه (اكثر حنفيان) و تمام صوفيان را شامل ميشد، تا اين كه وهابيت ظهور كرد و خود را اهل سنّت واقعي دانست و ماتريديان، اشاعره، صوفيان و خوارج را اهل بدعت (نه اهل سنت) معرفي كرد و باعث زنده كردن جدالهاي مذهبي گذشته گرديد.
در تعريف سنت و بدعت كلام نغزي از حضرت امير(ع) نقل شده كه از ايشان درباره بدعت و سنت پرسيدند ايشان فرمود: «سنت آن است كه پيامبر برپايش كرده و بدعت آن است كه پس از او ايجاد شده است».[9] بنابراين در حقيقت اهل سنت واقعي كسي است كه حول يك موفق مسدّد مويد از جانب خدا بچرخد و هر كس خلاف آن عمل كند اهل بدعت است.
[1]. به عنوان نمونه به تفسير طبري، تفسير تبيان شيخ طوسي، تفسير ابوالفتوح رازي و امثال آن مراجعه كرده كه گاه تا بيست قول از صحابه و تابعين و تابعين تابعان در تفسير يك آيه نقل مينمايند. براي كتب حديثي اهل سنّت ميتوان به مصنّف ابنابيشيبه (م211ق)، الفتن نعيم بن حمّاد (م228ق) سنن دارمي (م255ق)، موطا مالك بن انس(م179ق)، كتاب الاصل محمد بن حسن شيباني (م189ق) مراجعه كرد و با يك بررسي اجمالي ميتوان به دست آورد كه اكثر اقوال و فتاوي مذكور در اين كتابها، به صحابه و تابعين بازگشت مينمايد.
[2]. درباره تدوين حديث آثار متعددي به نگارش درآمده است اما براي ديدگاهي عجيب و مخالف رجوع كنيد: مجله علوم حديث، جوزف شاخت، مقاله «ارزيابي مجدد احاديث اسلامي»، ترجمه محمدحسن محمدي مظفر، شماره 34، ص118 به بعد.
[3]. رجوع كنيد: مدخل «اصحاب حديث» دائرةالمعارف بزرگ اسلامي، نگارش احمد پاكتچي.
[4]. همان، ص122.
[5]. عقايد ائمة السلف، رساله اصول السنة، عبدالله بن احمد بن حنبل، ص19.
[6]. مأمون عباسي با تأثيرپذيري از معتزله فرمان داد كه بايد تمام فقهاء و محدثين به مخلوق بودن قرآن اقرار نمايند. جمع كثيري از روي تقيه اقرار كرده، ولي احمد بن حنبل و عدهاي آن را رد كردند و به زندان افتادند. اين واقعه در تاريخ اهل سنّت به واقعه محنت معروف شده است.
[7]. رجوع كنيد: ابن ابي يعلي، طبقات الضابله، ج1، ص20ـ81؛ ابوبكر خلّال، العقيده، تمام كتاب؛ عبدالله بن احمد بن حنبل، اصول السنه، تمام كتاب.
[8]. بنگريد: مدخل «احمد بن حنبل»، دائرةالمعارف بزرگ اسلامي.
[9]. ابوحاتم رازي، الزينه، ص55، ترجمه آقانوري.
نظر خود را اضافه کنید.
ارسال نظر به عنوان مهمان