سلفیها سالیانی طولانی در مناطق دورافتاده فعالیت میکردند و از هرگونه رویارویی با دولت پرهیز داشتند و از خلأهای موجود در فضای دینی استفاده میکردند. «اخوانالمسلمین» با مشارکت گسترده در سندیکاها و زندگی سیاسی، از توجه به سلفیها غافل شد. حتی با وجود افزایش شبکههای ماهوارهای دینی که سلفیها بر آن تسلط داشتند، کسی باور نمیکرد که درصد محبوبیت جریان سلفی در معادلات سیاسی بالا باشد؛ زیرا از یک سو آنان را بیطرف میدانستند و از سوی دیگر، تصور میکردند که سلفیت، یک قدرت امنیتی است که دستگاه حاکم، بر اساس منافع خود، گاه آن را مهار میکند و گاه بهکار میگیرد.
نویسنده کتاب «احمد زغلول شلاطه» در سه فصل این کتاب، نقشه سلفیت مصر را ترسیم و زوایای مختلف این جریان که سالها مخفی مانده است را نشان میدهد. وی ابتدا معنای اصطلاحی واژه «سلفیت» را بررسی میکند و ردپای آن را در عصر ما و به صورت دقیق از زمان امام «محمد بن عبدالوهاب» پی میگیرد. وی رویکرد امام «احمد بن حنبل» و «ابنتیمیه» را در یک چارچوب تشکیلاتی بازسازی کرده است؛ چارچوبی بسته که به افراط گرایی گرایش دارد. پژوهشگر، وضعیت دینی در مصر و سبک دینداری رایج در جامعه مصری را به چالش میکشد. سپس در بخش پایانی کتاب، ظهور سلفیت مصر را در قالب یک جریان دینی ـ اجتماعی بررسی میکند. انجمنهای رسمی مانند انجمن «الشرعیة» و انجمن «انصار السنة المحمدیة» نمایندگی این جریان را بر عهده دارند.
سلفیت در اصطلاح
نویسنده سلفیت را اصطلاحی بسیار ابهامآفرین میداند و در تعریف آن مینویسد:
«سلفیت عبارت است از یک اسلوب فکری مبتنی بر اتخاذ آرای سلف و اعتماد بدان، همانگونه که هست. سپس این آرا را به عنوان مرجعی برای تمام ابعاد زندگی معاصر در نظر میگیرد».
مؤلف میان «جماعات» و «تشکیلاتی» که خود را منتسب به سلفیت میدانند، تفاوت نهاده و آنان را بر اساس رویکرد تحولگرایانه یا محدوده فعالیتشان، به چهار دسته تقسیم میکند: 1. صلحجویانه ـ اصلاحطلبانه؛ 2. خشونتطلب ـ تکفیری»؛ 3. داخلی؛ 4. بینالمللی.
نویسنده معتقد است که انجمنهای سلفیِ صلحطلب مانند «انصارالسنة» میتوانند محیط مناسبی فراهم سازند تا تعداد بیشتری از جوانان به تشکیلات خشونتگرا بپیوندند.
ممکن نیست که بتوانیم از جریان سلفی به عنوان یک نهاد یکدست و بدون تنوع سخن بگوییم؛ لذا پژوهشگر چندین نوع از سلفیت را بررسی میکند که عبارتند از:
۱. سلفیت جهادی که در زمینه تکفیر و عملیاتهای تروریستی گام برمیدارد؛ 2. سلفیت اجتهادی که میان اهداف و متون و اصل و عصر درمیآمیزد؛ 3. سلفیتی که خود را در امتداد مکتب محمد بن عبدالوهاب میداند و مبارزه با شرک در شعائر و نارساییهای موجود در مسائل مربوط به بدعت و نوآوری را در پیش گرفته است؛ 4. سلفیت مرکّب از دیگر سلفیتها.
نویسنده سلفیت را به سه دسته اصلی تقسیم میکند:
۱. سلفیت علمی یا جماعت «الدعوة السلفیة»: گروهی از دانشجویان در شهر «اسکندریه» آن را بنیان نهادند. زمان دقیق تأسیس آن، به اواسط دهه هفتاد بازمیگردد. این جماعت حامیانی از سراسر مصر دارد که تعداد آنها به صدها هزار نفر میرسد. «الدعوة السلفیة» تشکیلاتی هرمی و بههمپیوسته نیست؛ بلکه با عنوان مریدان تعدادی از مشایخ دور هم جمع میشوند؛ مشایخی مانند: «شیخ محمد حسان»، «شیخ محمد حسین یعقوب» و «شیخ یاسر برهامی». آنان با فعالیت حزبی و مشارکت سیاسی مخالفند و مواضعشان در راستای سازش با نظام حاکم است. حتی تصمیمات اصلاحطلبانه آنان که توسط «شیخ سعید عبدالعظیم» در سپتامبر 2009 اعلام گردید، با موروثی نمودن قدرت (یا بنابر تعبیر وی: ولایتعهدی) مشکلی نداشت؛ زیرا این امر را راهی برای پایان دادن به اختلافات و کشمکشها میدانند.
۲. سلفیت «حَرَکی»: همزمان با «الدعوة السفیة» تشکیل شد؛ ولی در یک مسئله مهم با این جماعت اختلاف نظر دارند که عبارت است از: تکفیر حاکمی که به نام دین اسلام حکومت نمیکند. سردمداران این تفکر «شیخ نشأت ابراهیم»، دکتر «محمد عبدالمقصود» و دکتر «سید العربی» هستند. سلفیت حرکی به دلیل مواضع خود نسبت به دولت و مسئله غزه، از سال 2001 تحت کنترل امنیتی شدیدی قرار دارد.
۳. سلفیت جهادی: در واقع همان جریانی است که با القاعده همبستگی دارد و تفکرات آن را مبنای کار خود قرار داده است؛ ولی عنوان «سلفیت جهادی» را برای خود برگزیده تا حساسیت کمتری را برانگیزد. حضور این جریان در مصر، محدود به چند هسته کوچک است؛ حال آنکه در لیبی، الجزایر و برخی کشورهای خلیج و شام حضور گستردهتری دارد.
مقایسه وهابیت و سلفیت
هرچند مؤلف یک فصل کامل را به وهابیت و بنیانگذار آن اختصاص داده، ولی حتی یکی از نظریات محمد بن عبدالوهاب را هم نیاورده، یا از کتابهای او که از مراجع مهم سلفیت به شمار میرود، چیزی بازگو نکرده است. نویسنده به کتابهای تاریخی که وقایع و حوادث را نقل میکنند، بسنده میکند؛ زیرا در عربستان به چاپ رسیده و بازماندگان و برخی از شاگردان عبدالوهاب به تحقیق در مورد این کتابها پرداختهاند. معتقدم که بدون ارتباط دادن تألیفات و تفکرات محمد بن عبدالوهاب با مواضع و سیاق تاریخی، نمیتوان تصویر درستی از وی ترسیم نمود.
تصویری که این کتاب از محمد بن عبدالوهاب ترسیم میکند، به گونهای است که خواننده باید محتاط باشد؛ زیرا بر اساس این تصویر، ما با فردی به تمام معنا «ماکیاولی» روبهرو هستیم. او برای تحقق خواستههای خود سبک ایهام (توریه) و تقیه را پیشه میکند و این پرسش را به ذهن میآورد: این دین و این فرد که پیوسته نام و مواضع خود را تغییر میدهد و عقیدهاش را مخفیانه تبلیغ میکند، چه مقبولیتی میتواند داشته باشد؟ از سوی دیگر او تهاجم وحشیانهای علیه مسلمانان به راهانداخته است که با رویکرد اسلامی منافات دارد: «در زمان جنگ، از دین و عقیده خبری نیست؛ بربریتی که چیزی از آموزههای دینی نمیفهمد». در پشت پرده این دین، چیزی جز اهداف سیاسی نهفته نیست؛ هرچند که با اصطلاحات توحید، دعوت و دین آراسته شده باشد: «شکل و سیاق سازمانی همه طرفها، بهروشنی میان سطور کتاب پیداست؛ هرچند که گفتوگوها با ظاهری کلامی و از جنس اظهار دین خدا داشته باشد».
نویسنده دیدگاه خود درباره ارتباط خاندان آلسعود با وهابیت را چنین خلاصه میکند: «جاهطلبیهای سیاسی باعث شد تا دین محمد بن عبدالوهاب مورد حمایت قرار گیرد. چه جاهطلبیهای «عثمان بن معمر» امیر منطقه «العُیینة» و چه جاهطلبیهای «محمد بن سعود» امیر «الدرعیه»؛ جاهطلبیهایی قانونی برای گسترش قلمرو حاکمیتشان. ابن عبدالوهاب نیز نیاز مبرمی به امنیت، حمایت، آرامش و ثبات و آزادی تبلیغ داشت. او گمشده خود را در ابنسعود یافت. خواست این دو نفر با هم منطبق گشت و مسیر تأسیس و گسترش دولت عربستان و مذهب وهابی یا سلفی در الدرعیه را آغاز کرد».
در این کتاب به محافظهکاری جریان سلفی در نامگذاری «وهابیها» اشاره شده است؛ زیرا انتساب به «سلف» نوعی قداست به رویکرد سلفیها میبخشد؛ رویکردی که برای خود برگزیده و برای گسترش آن تبلیغ میکنند. اختلاف با این رویکرد یا انتقاد از آن، نوعی خصومت با بهترین شخص به شمار میرود و این شبهه را برای مخاطب ایجاد میکند که رویکرد سلف صالح یا اجتهادات آنان مورد انکار قرار گرفته است؛ علیرغم اینکه بهترین شخص، اجتهاد نکرده و بیشترین مسائلی که انسان درباره آن اظهارنظر میکند، مسائل معاصر است. یعنی نظر تو، نظر سلف نیست؛ بلکه اجتهاد معاصر توست که در ضمن آن تلاش میکنی در راستای صدور احکام، به کنکاش در رویکرد سلف صالح بپردازی. این فرایندی انسانی و مربوط به زمان معاصر است و اگر شروط آن محقق گردد، طبیعتا از ثواب اجتهاد بهرهمند میگردد؛ ولی خود این شروط، هیچ نوع قداست یا تمایزی ندارد.
اوضاع دینی در مصر
نویسنده در طولانیترین فصلهای کتاب، نخست به تشریح وضعیت دینی در مصر میپردازد. او در بیان جزئیات غرق میشود؛ بدون اینکه بازتابهای پدیده سلفی در عرصه دینی مصر امروز را تبیین کند؛ تا جایی که فصل دوم (بنابر اهمیت موضوع) به صورت مجزا و مستقل بین فصل اول و سوم قرار گرفته است. عنوان فصل اول «اصطلاح سلفیت و تاریخ وهابیت» و فصل سوم «جنبشها و انجمنهای سلفی در مصر» است.
بنابر دیدگاه نویسنده، وضعیت دینی مصر، در پیادهسازی دین توسط مردم (تدین مردم) بازتاب دارد. بر اساس شرایط فرهنگی متفاوت هر جامعه و تفاوت میان افراد، سبکهای دینداری رایج در جامعه نیز متفاوت است. مؤلف این سبکها را تحت تأثیر «معرفت دینی» میداند. معرفت دینی عبارت است از: «فرهنگ دینی افراد، گفتار و متون دینیای که توسط نهادهای دینی یا شخصیتهای دینی منتشر میگردد».
مؤلف برخی از احکامی که تعمیمناپذیر را تعمیم میدهد؛ مثلا مینویسد:
«در صدر جامعه، شیوخی ظاهربین با فرهنگ سطح پایین قرار دارند. آنان در مسائل محل اختلاف، نظرات قاطعی صادر کردهاند و عمر خود را وقف مسائل ظاهری دین نمودهاند؛ مسائلی مانند: کوتاه بودن لباس، ریش گذاشتن، پوشیه زدن و غیره. آنان به جای ژرفنگری در مسائل اصلی اسلام مانند: گذشت، همکاری، کار و تلاش، بر روی مسائل ظاهری تمرکز کردهاند. امروز تفکر به یک امر نادر و کمیاب تبدیل شده است. به کار گرفتن قوه عقل، هلاکت صاحب آن را به دنبال دارد. تکفیر و احکام مربوط بدان، سلاحی است که علیه هر نوع اجتهاد، یا هر نوع دیدگاه مخالف با دیدگاه رایج یا هرگونه تبلیغ برای نوآوری و تجدد به کار گرفته میشود. با چشماندازهای این نومتدینان میتوانیم حجم فاجعهای که این جامعه به سمت آن پیش میرود را تصور کنیم؛ جامعهای که جوانان و نوجوانان آن بدین شیوه میاندیشند. اینان وقتی به جایگاه قدرت و ریاست برسند چه اوضاعی خواهند داشت؟ نسل بعدی آنان در چه وضعیتی خواهند بود؟ عقولی که تعدد آراء، منابع، رویکردها، گرایشها و سرشتها را به رسمیت نمیشناسند. حال آنکه این مسائل همه از مظاهر زندگی به شمار میرود. چگونه زندگی میتواند با انسانی سر سازش داشته باشد که به زن به عنوان موجودی گمراهکننده و غیر قابل اعتماد مینگرد؟! کسی که برای زن در خارج از محیط خانه نقشی قائل نیست. زن خارج از قلمرو همسرش جایی ندارد و هیچ مانعی در برابر قدرت مرد وجود ندارد؛ هرچند که ظلم و ستم کند. هر زمان که مرد سر به طغیان و تکبر نهد، چیزی جلودارش نیست، ولی زن باید همیشه مطیع همسرش باشد. صدها هزار صفحه از میراث فقهی طی قرنها، بر سلطه و قدرت مرد تأکید میورزد و هر گونه رفتاری که مرد با همسرش داشته باشد را مجاز میداند؛ از اهانت و سنگدلی گرفته، تا خشونت و نادیده انگاشتن او حتی در سادهترین مسائل مربوط به نظافت و پاکیزگی».
معتقدم که این احکام در رابطه با وضعیت جامعه مصر باید مورد بررسی قرار گیرد. بیتردید، بررسی وضعیت دینی مصر به طور کلی و وضعیت تدین سلفی به صورت ویژه درهمآمیخته است. همین درهمآمیختگی بدین تعمیم دادن منجر گشته که قابل قبول نیست. شکل و ساختار بیان مطالب به صورت نامنظم است؛ به گونهای که گاهی در مورد وضعیت دینی مصر سخن گفته میشود و گاهی در مورد وضعیت سلفیت. گویا دینداری در جامعه مصر، تنها به یک سبک محدود میگردد و هیچگونه تفاوتی در آن دیده نمیشود.
نویسنده مشخصههای «نومتدینان» را به صورت خلاصه چنین توصیف میکند:
«فرهنگ نومتدینان اساسا مبتنی بر شنیدههاست. دینداریشان عمیق و ریشهدار نیست. اطلاعاتی سطحی دارند. بدون فکر و اندیشه، دین و فتوا را میپذیرند. مرجع او سلفیت ماهوارهای است. تعدد آراء در یک مسئله برای آنان پذیرفتنی نیست».
مؤلف به مظاهر شور و شوق اسلام آوردن نیز میپردازد. او بسیاری از مسائل را متوجه مبلّغانی میداند که همواره از اقتصاد اسلامی و علوم اسلامی سخن میگویند. او این تبلیغات را به اقدامات سطحی برخی اسلامگرایان محدود میداند که با تلاشهای علمی و روشمندی که از سالها پیش آغاز گردیده، قابل مقایسه نیست:
«فراخوان برای اسلامی ساختن علوم، یعنی فراخوانی برای پسرفت. علوم اسلامی نیز محدود در چیزی است که برخی از فقهای محافظهکار آن را علم نافع میخوانند و تنها علوم دینی را شامل میشود».
این برداشت از مفهوم اسلامی ساختن علوم، بسیار دور یا کاملا متناقض است؛ زیرا آنگونه که «محمد ابوالقاسم حاج حمد» یکی از پیشگامان اسلامیسازی علوم میگوید، اسلامی ساختن علوم یعنی اینکه یک دستاورد علمی و تمدنی انسان، از ارجاعات فلسفه وضعی در اشکال مختلف آن تفکیک گردد و این علوم در قالب یک سیستم روشمند و علمی ـ دینی غیروضعی بازنگری گردد. این کار فقط افزودن یا گنجاندن عبارات دینی یا آیات قرآن در متون علمی (مثلا روانشناسی یا جامعهشناسی) نیست. پیشگامان این مکتب فکری با این سبک و سیاق مخالفند؛ زیرا یک موضع دفاعی ضعیف به شمار میرود و آسیبهای آن، هم برای اصطلاح و هم برای کل طرح، بیش از فواید آن است. از سوی دیگر، این فرایند هیچ ارتباطی به آنچه که گفتمان «اعجاز علمی» نامیده میشود، ندارد. نویسنده «اعجاز علمی» را مسئلهای خطرناک میداند؛ زیرا «علم، متغیر و دین، تا روز قیامت ثابت است».
جنبشها و گروههای سلفی در مصر
نویسنده در فصل سوم، مظاهر رسمی جریان سلفی در مصر یعنی «الجمعية الشرعية» و انجمن «انصارالسنة المحمدیة» را بررسی میکند و از توجه به چالشهای خیزش دینی نیز غافل نمینماند. این خیزش توسط «سید جمالالدین افغانی (اسدآبادی)»، «شیخ محمد عبده» و «سید محمد رشید رضا»(رحمهم الله) ایجاد گردید؛ خیزشی دینی که به مثابه پل ارتباطی میان وهابیت عربستان و جنبش اصلاح دینی در مصر عمل کرد و بر بنیانگذاران انجمنهای بزرگ اسلامی مانند «حسن البنا» مؤسس «اخوانالمسلمین» و «محمد حامد الفقی» مؤسس «انصار السنة المحمدیة» تأثیرگذار بود.
با عقبنشینی و ضعف دولت عثمانی، جوامع عربی در معرض تجزیه و تقسیم و غربگرایی قرار گرفتند. همزمان با این رویدادها، تلاشهایی برای حفظ هویت جامعه، مقابله با انحرافات اخلاقی ـ اعتقادی و جلوگیری از گسترش مسالک صوفیه آغاز گردید. «شیخ محمود السبکی» در محرم سال 1331ق (11 دسامبر 1912) در غزه انجمنی دینی به نام «انجمن دینیِ همکاری عاملان به کتاب و سنت محمدی» تأسیس کرد که به عنوان نخستین انجمن سازمانیافته در مصر، خواستار احیای سنت و مقابله با بدعت بود؛ لذا پیروان آن، به مؤسس وقت این انجمن، لقب «امام اهل تسنن» دادند. این انجمن در آموزش قرآن، ساخت مدارس و مساجد اهتمام ورزید. علاوه بر این، پروژههای خیریه گوناگونی را نیز در برنامه داشت و از مشارکت در مسائل سیاسی کاملا پرهیز میکرد و حتی فعالیت سیاسی را برای اعضای خود ممنوع اعلام کرده بود.
«شیخ محمد حامد الفقی» یکی از شاگردان «سید محمد رشید رضا» نیز انجمنی دیگر را تأسیس کرد. این انجمن با عنوان «انصار السنة المحمدیة» همزمان با آغاز سال 1345ق (1926م) ایجاد شد و اکنون به بزرگترین انجمن تشکیلاتی سلفیت در مصر تبدیل شده است. این انجمن نزدیک به صد شاخه و هزاران مسجد دارد. علاوه بر این، در خارج از مصر نیز شعبههایی دارد. اهداف انجمن عبارت است از:
۱. دعوت مردم به توحید ناب و تمسک به دو منبع اصیل و شفاف یعنی قرآن و سنت؛ 2. حکومت فقط بر اساس آنچه خداوند سبحان مقرر فرموده؛ زیرا او از منافع بندگانش آگاه است؛ 3. مقابله با بدعت و خرافات؛ 4. تمسک به ایمان به صفات خداوند، بدون هیچگونه تمثیل یا تأویلی.
این انجمن در مورد زنان موضعی جانبدارنه گرفته و معتقد است ریشه فساد در این است که به زنان اجازه داده شود که به کلوپها و دیسکوها بروند». همچنین خواستار اهمیت دادن به جایگاه مرد شد تا بدین وسیله، مردان بتوانند همواره زنان را مدیریت کنند.
نویسنده پس از اینکه ارتباط انجمن «انصار السنة» با صوفیها، شیعه، گروههای خشونتطلب، اخوانالمسلمین و دستگاه حاکمه را تشریح میکند، مهمترین چالشهای پیشروی جریان سلفی را به صورت کلی بیان میکند؛ چالشهایی که به این مسائل مرتبط میشود: ارتباط سلفیها با دیگر طیفهای جامعه و دستگاههای حاکم؛ تبلور دیدگاهی مبنی بر استقبال از تغییر و تحولات بینالمللی؛ گشودن باب اجتهاد؛ دوری از تعصب.
پژوهشگر توانسته است مسئله سلفیت را مطرح کند؛ هرچند که برخی از جوانب آن را مبهم باقی گذارده است؛ مسائلی مانند: درصد درستی تقسیم سنتی جریان سلفی در مصر؛ میزان همپوشانی در سطوح پایهای؛ بهویژه میان انجمنها و مکاتب سلفیت؛ مثلا: جماعت «انصار السنة» که بخش وسیعی از مخاطبان آن بر شخصیتهای برجسته «الدعوة السلفیة» تکیه میکنند؛ علیرغم اینکه میان «انصار السنة» با بنیانگذاران «الدعوة السلفیة» در اسکندریه اختلافی آشکار (یا به تعبیر دقیقتر اختلاف مدیریت) وجود دارد. از جمله این شخصیتها بهویژه میتوان به «شيخ محمد حسين يعقوب»، «شيخ محمد حسان» و «شيخ مصطفى العدوی» اشاره نمود.
پایگاههای انجمن «انصار السنة» در بسیاری از استانها نخستین مبلّغ برای «الدعوة السلفیة» به شمار میرود؛ یعنی پیروان یا اغلب مشایخ مرتبط به «الدعوة السلفیة» در واقع پیشگامان و چهبسا اعضای انجمن «انصارالسنة» به شمار میروند. این امر چند ماه پس از چاپ این کتاب، در انتخابات اخیر مجلس ملی کاملا آشکار شد؛ به گونهای که با تودههای یکدست سلفی و بدون هیچگونه تفاوتی مواجه بودیم؛ مگر در حد و مرزهای بسیار ناچیزی که برجستهترین آن «الجبهة السلفیة» است که روابط نزدیکی با «شیخ محمد عبدالمقصود» دارد و مهندس «خالد سعید» به عنوان سخنگوی رسمی، یکی از شخصیتهای برجسته این جبهه به شمار میرود.
بخش پیوستها، پایانبخش این کتاب است. این بخش، مجموعهای از فتاوای شخصیتهای برجسته سلفی و شیوخ آن را در بر میگیرد، تا دیدگاه جریان سلفی نسبت به برخی از مسائل معاصر را نشان دهد.
اهمیت این کتاب به موضوع آن بازمیگردد؛ بهویژه که امروز نفوذ سلفیها افزایش یافته است. علاوه بر این، مانند بسیاری از پژوهشهای قبلی، آنسان که از بُعد اجتماعی و تاریخی به بررسی وضعیت سلفیت پرداخته، از بعد امنیتی نپرداخته است. این کتاب مقدمهای مناسب برای شناخت این جریان اجتماعی ـ دینی به شمار میرود؛ زیرا رویکردی با بیشترین میزان اغماض و سازش در پیش گرفته است؛ بهویژه طی سالیان متمادی که عناصر فعال جامعه، هیچ نقشی ایفا نکردند.
نظر خود را اضافه کنید.
ارسال نظر به عنوان مهمان